- صفحه اصلی
- درباره ما
- آرشیو
- سایت قدیم
- جبهه مشارکت ایران اسلامی
- تماس
بخش های اصلی
حال شهر خوب است. دو روز است که شهر، بعد از هفتهها نگرانی از آمدن جریانی که به دنبال دیوارکشی در پیادهروها و پارتیشنکشی در کلاسهای دانشگاه بود، نفس میکشد، ذوق میکند، بوق میزند و نوار سبزو بنفشش را در هوا میرقصاند.
فیلمها و عکسهای دیشب و امشب همه فضای مجازی را گرفته و نیازی به تشریح آن نیست اما ذکر صحنههایی از منظر یک شهروند ناظر در این روزها، درباره شعارهایی که مرتبط با محصورین و جنبش سبز فریاد میشود، خالی از لطف نیست.
۱- بالاتر از میدان ولیعصر جوانی با بلندگوی سبزی فروشی در حالی که به سمت فاطمی حرکت میکرد، شعار میداد و شعر میخواند و گروهی در اطرافش همراهیاش میکردند. شعارهایش حمایت از روحانی بود تا اینکه به صف گارد ویژه رسید. به محض آنکه جوانان نشسته بر موتور سبز پوش را دید، از حرکت ایستاد، بلندگویش را رو به آنان گرفت و شروع کرد فریاد یاحسین میرحسین، پیام ما روشنه حصر باید بشکنه، برادر شهیدم رایت رو پس گرفتم، عالیه عالیه جای ندا خالیه… سردادن. یکی از جوانان گارد ویژه خامی کرده و عبارت ناشایستی درباره میرحسین به زبان آورد. هنوز حرفش تمام نشده بود که فریاد مردم همصداتر و بلندتر شد و پیرزنی به آنها نزدیک شده و داد میزد «عاقبت بخیر نمیشی جوون. خدا به دادت برسد با راهی که میروی»… هرچند ارشد گار ویژه سریع وارد ماجرا شد و با تشر به نیروی جوانش او را ساکت کرد، حرکتی که انگار حرص مردم را خواباند و بلافاصله با شعار نیروی انتظامی تشکر تشکر مواجه شد.
۲- برگهای از لیست امید شورای شهر که عکس خاتمی پشت آن بود روی زمین افتاده بود. خم شدم تا عکس بگیرم، بلافاصله مردی میانهسال دولا شد و عکس را برداشت و با خشم گفت عکس سید اولاد پیغمبر را انداختید روی زمین و به جای برداشتن، از آن عکس میگیرید؟
۳- در دستان مردم نه به صورت محدود، که بسیار وسیع، عکسهای میرحسین و رهنورد و کروبی و خاتمی بود، روبانهای سبز دوباره دستبند و سربند شدهاند. انگار همه حجم ملاحظهکاریهای ۷ سال گذشته محو شده است و مردم بیمحابا یاد میکنند از کسانی که تا همین سال گذشته بردن نامشان تابو بود و جرم. مردم بذل و بخشش میکردند و از یکدیگر پوستر قرض گرفته، عکس یادگاری میگرفتند.
۴- بالاخر اواسط یوسفآباد توانستم سوار یک تاکسی شوم. مرد جوان نگاهی به دستبند سبزم کرد و گفت تو جشن روحانی بودید؟ گفتم بله. گفت اگر راست بگویی که شعار یاحسین میرحسین دادهای ازت کرایه نمیگیرم. فکر کردم شوخی بامزهای است. اما مرد جوان از بقیه مسافرانش هم همین سوال را کرد و آخرش کرایه که نگرفت هیچ، گفت جای کرایه باز هم اگر رفتید شعار بدهید به جای من.
مشاهداتم طولانی است و از حوصله این فضا خارج، اما توصیف فضا را میخواهم بهانهای کنم برای تذکر نکاتی که مدتهاست ذهنم را مشغول کرده و حالا که فضای جامعه را میبینم راحتتر میتوانم بیانشان کنم.
۱- حصر خانگی میرحسین و رهنورد و کروبی و محدودیتهای سیدمحمد خاتمی ظلمی آشکار در حق این بزرگواران است که طی سالهای گذشته خواص و این روزها کل جامعه آن را فریاد میکند، اما نکته غمانگیز ماجرا آن است که ظلم بیشتر آن است که در یکی از برهههای سخت ترمیم و سازندگی کشور، مدیریت کشور از حضور چنین سرمایههایی برای حل بحرانها محروم شد. ظلم بزرگتر این سالها دریغ کردن نظام و کشور و مردم از حضور محصورین و سیدمحمد خاتمی است. متاسفانه مقابله با مسئله حصر محدود به بحثی انسانی و حقوق بشری شده و فریادها صرفا غصهای است برای مظلومیت این افراد. بیتوجهی به این مسئله که حصر فراتر از محبوس شدن این افراد در خانه بدون رعایت حقوق شهروندیشان است، خود ظلمی است به میرحسین و کروبی و رهنورد.
۲- برجستهترین جمله پس از پیروزی آقای روحانی، جملهای بود از میرحسین موسوی در بیانیه شماره ۱۳ که پیروزی ما آنجا نیست که کسی در آن شکست بخورد. از دیگر سو، طی این روزها بارها شنیدم که گفته میشد چه در جمعهای انتخاباتی و چه در جشنهای شادی نام میرحسین و کروبی و رهنورد بیش از نام روحانی به گوش میرسد، تا آنجا که دوستی نوشته بود، دختر خردسالش پرسیده مگر روحانی رای نیاورده پس چرا نام میرحسین همه جا میآید. همین کافی است تا اهمیت پیام این سه بزرگوار برای شرکت در انتخابات و اخبار رای دادنشان عیان شود.
۳- شعارهای مردم باز هم این حقیقت را مطرح کرد که معترضین اصلی سال ۸۸ آنها بودند، نه شخص میرحسین و کروبی و برخی فعالان سیاسی. در واقع وقتی مردم شعار میدهند برادر شهیدم رایت رو پس گرفتم، فریاد میکنند که خواهران و برادرانی معترض به خیابان آمدند و هنوز هم اعتراضشان را پس نگرفتهاند. فقط سرکوب این بار کارگر افتاده تا روزی و زمانی مانند امروز دوباره بگویند که معترضین اصلی آنها بودند و میرحسین و کروبی دنبالهرو رهبران اصلیشان مردم.